- یک سره ((~. سَ ر))
- سراسر، از ابتدا تا انتها، به کلی، تماماً
معنی یک سره - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یک خرده
متحد، متفق، هم عهد، هم پیمان
یک خرده مقدار بسیار خرد و اندک
مداوم
بلیتی که برای یک مسیر رفت یا برگشت باشد، یک طرفه، کاملاً، به طور کلی، برای مثال یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر / یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری (منوچهری - ۱۱۴)
همه، همگی، سراسر مثلاً آن طرف خیابان را یکسره گل کاری کرده بودند،
بدون توقف، بی وقفه مثلاً یکسره حرف می زد
یکسره کردن: کنایه از کاری را سرانجام دادن و به آخر رساندن
همه، همگی، سراسر مثلاً آن طرف خیابان را یکسره گل کاری کرده بودند،
بدون توقف، بی وقفه مثلاً یکسره حرف می زد
یکسره کردن: کنایه از کاری را سرانجام دادن و به آخر رساندن
مجرد، تنها، منفرد و بدون همسر، و بمعنی یک سراسر هم گفته شده است
تمام کردن، به اتمام رساندن
خسروان
شماری
یک سویه
اتفاقا
یک طرفه
یک ذره
ترشروی، اندوهگین
دو طرفه دو جهتی: بلیط دو سره هواپیما
پارسی تازی شده خسروان جمع کسری خسروان پادشاهان، شاهنشاهان ساسانی
یکه، تک وتنها، به تنهایی
یک زبان، یک کلمه، متفق، هم آهنگ
کسری ها، عنوان پادشاهان ساسانی، جمع واژۀ کسری
ویژگی کسی که با یک اسب می تازد، ویژگی آنکه یک اسب دارد، کنایه از حقیر و پست، کنایه از تنها، برای مثال خورشید کسری تاج بین ایوان نو پرداخته / یک اسبه بر گوی فلک میدان نو پرداخته (خاقانی - ۳۸۷) ، در حال تاختن با یک اسب
منسوب به یکمرد آنچه کفاف یک مرد را دهد
خانه اول در تخته نرد: احمد بدیهی سه مهره در یک گاه داشت
دارای یک کار، که یک کار از او ساخته شود، بی جهت بیخود: فلان خانم یک کاره آمده بود ببیند من و شوهرش دعوا کرده ام یا نه
یک سویه
یک سوی یک زی یک سو یک جانب ازسویی ازجانبی: یک طرف دستبرد مالیه یک طرف گیر و دار نظمیه. (بهار)
عددکسر یک ثلث ثلث سه یک
یکه سوار دلیر یکه تاز، سوارساده یک فردسوار، آفتاب
یک کلام، یک حرف متفق یک کلمه بی خلاف: و دیگر که این دو لشکر بزرگ ورایهای مخالف یکرویه و یک سخن گشت
بمدت یک سال بطول یک سال: جبرئیل گفت: بهرمویی که براندام تست ثواب یکساله ترادردیوان بنویسند
تنها بتنهایی: یک تنه باهزار تن مقابله میکند
یک دفعه، ناگهان، بکلی
دارای یک اسب، یک تنه یکه به تنهایی یک اسبه در دو ساعته گیرد سه بعد عالم چون از سپهر چارم اعلام مهرانور. (خاقانی)، آفتاب